تاريخ : چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, | 21:27 | نویسنده : ماهک جون
گم میشوم در دود سیگارم

غوطه ور میشم میان پیک های مشروبم

این بار

خیانت رو با خیانت جواب میدهم

لیاقتت همونه که تفاله چایی باشی

وقتی ازت استفاده کردند بندازنت دور

اما من مثل تو .... نیستم

من با ته سیگارم و پیک های مشروبم هم خواب میشوم


تاريخ : جمعه 16 تير 1391برچسب:, | 18:8 | نویسنده : ماهک جون

میخواهی بروی؟
خب برو... انتظار مرا وحشتی نیست .....
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود.....
برو... برای چه ایستاده ایی......؟ به جان سپردن كدامین احساس لبخند میزنی.........؟
برو........ تردید نكن........ نفس های آخر است........... نترس...........
برو... احساسم اگر نمیرد ...........بی شك ما بقی روزهای بودنش را.........
 بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست ..........ب
رو..........یك احساس فلج............ تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود...........
 پس راحت برو .......مسافری در راه انتظارت را میكشد............
طفلك چه میداند........... كه روحش سلاخی خواهد شد............
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرو... فقـــــــــــط بــــــــــــــرو.



تاريخ : شنبه 10 تير 1391برچسب:, | 20:38 | نویسنده : ماهک جون

 

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!


لحاف را بکشم رویش!


دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!




 


گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ

آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد






گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم


و باختن ها

وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم





مهربانيت را به دستي ببخش ؛ که مي داني با او خواهي ماند ....

وگرنه حسرتي مي گذاري بر دلي که دوستت دارد ... !!!






به "سگ" استخون بدی ..

دورت میگرده


واست دم تکون میده !!!

من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!






گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...


اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...





گاهــی باید نباشــی ... تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ...

؟! اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی ....



تاريخ : جمعه 2 تير 1391برچسب:, | 20:37 | نویسنده : ماهک جون

آخیش ، همه چیز فعلا تموم شد ، دیگه تنهای تنها شدم ، دیگه وقتی غصه میخورم کسی نیست که ناراحت بشه و غصه بخوره ، چرا همه به من طور دیگه ای نگاه میکنند ، حتی درختهای بلند این خیابان که به خیابان انقلاب ختم میشه ، چرا بهش گفتم اونطرفی بره ! ، میتونست از همینجا هم بیاد ، بگذار عقب رو نگاهی کنم ، هنوز سر جاش ایستاده بود و نگاهم میکرد ، چی بهم گفت ، گفت برو دنبالش ، محمد رضا کجا رفت................



ادامه مطلب

صفحه قبل 1 صفحه بعد

  • دانلود فیلم
  • دانلود نرم افزار
  • قالب وبلاگ